آیا تمام می‌شویم ؟

جوری تو خوابگاه باهم خداحافظی می‌‌کنیم انگار آخرین باریه که همو می‌بینیم . از همدیگه حلالیت می‌گیریم چون نمیدونیم قراره کدوممون بمیره یا کدوم یکی مهاجرت کنه یا اصلا دانشگاه به روال قبلی برمی‌گرده یا نه .

همه این جریانات طی دو روز اتفاق افتادن . واقعا انسان از فردای خودش خبر نداره همینه .

۸ نظر ۱۱ لایک

یار دبستانی

وقتی داشتم پیج اینستای یکی از بچه‌های دوران راهنمایی-دبیرستان را می‌گشتم یکهو یک اسم آشنا دیدم . "مهرانا". یعنی خودش بود ؟ مگر چند تا مهرانا در اصفهان وجود دارد ؟

ریکوئست می‌دهم ، می‌آید دایرکت و پیام می‌دهد " زری ما دبستان باهم همکلاسی نبودیم ؟ "

قرار ملاقات می‌گذاریم و چهار نفر یار دبستانی بعد از ۱۰ سال همدیگر را می‌بینیم . تا مهرانا را می‌بینم چشمانم اشکی می‌شوند . آنقدر که چهره این دختر شبیه دوران دبستان مانده بود .

جو خودمانی، صمیمی و راحت است . گرچه کمی اختلاف داریم .

مثلا من دارم کولی‌وار از شربت آبلیمو (که حتی شیرین هم نبود البته اسمش را گذاشته بودند "هاوایی" که باکلاس باشد) به قیمت ۱۲۳ تومان می‌نالم و آن یکی میگوید ۱.۵ میلیارد باید بدهد تا مدرکش آزاد شود برود آمریکا.

از مدیر عجیب‌غریب دوران دبستان گفتیم، همان که شست‌وشوی مغزی می‌داد و اخلاق‌های عجیبی داشت.
از آن آخوندی که می‌آوردند برای نماز.
از لی‌لی بازی‌کردن‌هایمان در حیاط مدرسه که برایمان به اندازه جام جهانی هیجان داشت.

 بعد رفتیم سراغ زندگی مان . آن یکی خواستگار رد کرده بود ، یکی با شوگرش کات کرده بود ، دیگری کراش زده بود و من گفتم زندگی‌ام مثل یک خط صاف ممتد بوده ، هست و ادامه دارد .

گفتیم و گفتیم و نزدیک چهار ساعت فقط حرف می‌زدیم .

بعد با دوستم در راه خانه داشتیم از فاصله طبقاتی خیلی بزرگ زندگی خودمان با آنها حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم که گفت :" ولی آرامشی که ما داریم اونا ندارن‌" و به این جمله زیبای صداسیمایی هرهر خندیدیم .

۸ نظر ۹ لایک

معلول

ساعت نزدیک ۴ صبح است و قلبم گرفته . نمی‌دانم چرا .

دلم میخواهد به سخی ربطش بدهم ولی ربطی ندارد .

اصولا سخی علل ثانویه است .

مثل اینهیبیشنال‌پالسی که ثانویه به فلجی عضله دیگری رخ داده . ولی با شدت بیشتر ! چون انحراف ثانویه بیشتر از انحراف اولیه است .

اصولا ثانویه ها بیشتر درگیر می‌شوند .

کاش علت اولیه را می‌فهمیدم . شاید زندگی جالب تر می‌شد .

۳ نظر ۵ لایک

ابهام

با خودم فکر میکنم چطور شد که این‌طور شد ؟
چی شد که تصمیم گرفتم در قلبم رو به روی یکی از انسان های این جهان باز کنم .
چی شد که برای دیدنش قلبم می‌زد و دستام می‌لرزید . من اون سال ها یکی از معصومانه ترین شکل دوست داشتن رو تجربه کردم . حرفی نزدم . چون نمیتونستم . چون زبونم نمیچرخید . یکی دیگه رو واسطه کردم تا بهش بگن. بعدش که بهش گفته شد باهام مهربون برخورد می‌کرد ولی بازم یه جور رفتار می‌کرد که انگار نمیدونه .بعد از گذشت ۷ سال هنوزم یادم نرفته . این تجربه خیلی برام سنگین تموم شد. شاید اگه خیلی واضح و روشن همون سال ها باهم حرف زده بودیم طوری که نه ایشون خودشو به ندونستن میزد و نه من انقدر خجالتی بودم و واضح حرفامو میزدم من میتونستم راحت تر از این مرحله گذر کنم . حس می‌کنم بخش عظیمی از زندگی نوجوونی و جوونیم به این جریان گذشت .

 

پ.ن : وقتی انقدر همه چی تو مغزم بهم ریخته‌اس که حس میکنم اینو باید همه جا منتشر کنم که بهم یادآوری بشه چرا . و انقدر از خودم نپرسم چرا.

۹ نظر ۱۳ لایک

چهار حرف

یکی از بچه‌ها گفت :" من فال بلدم بیاین فال تونو بگیرم . خب اسم اونی که دوستش دارین چند حرفه ؟ "

یکی یکی جواب دادن

نوبت من که رسید به اسم او فکر کردم و شمردم . ۴ حرف بود . ورق‌های‌ پاسور را به طور ماهرانه ای رو همدیگر می‌چید و از هم جدا می‌کرد . بعدش جواب فال آمد :" فقط دوستت داره . همین. نه بیشتر نه کمتر"

با خنده گفتم :" خوبه . همینم خوبه "

پنهان کردن لبخندم جلوی بچه ها سخت بود. با خود فکر می‌کردم باز هم دیوانه شده‌ام ؟ چرا لبخندم جمع نمی‌شود ؟ مگر چیزی جز چند ورق و شانس بود؟

۱۰ نظر ۱۲ لایک

حنین

آن دوران که کرونا بود و مدارس مجازی ، تلگرام فیلتر بود و واتساپ رونق داشت ، پروفایل هایم را طوری میگذاشتم که اگر روزی مسیرش به من خورد آنها را ببیند و به خود بگیرد . حتی یادم است استاتوس هم میگذاشتم ولی هیچ وقت توسط او دیده نشد .

بعد از مدتی این روند بیهوده را رها کردم . بعدتر به ایتا کوچ کرده بودم ولی مادرم هم ایتا داشت و گزینه پنهان کردن پرفایل از افراد خاص نداشت .

بعدترش برگشته بودم تلگرام و پروف ها را از او پنهان کرده بودم . راحت هر چرتی را که میخواستم میگذاشتم . از کمد خوابگاه گرفته تا رخت خوابی که وسط خانه ولو بود. یک روزی زنگنه آمد و گفت که یکوقت پروفم را برایش باز نکنم که خیلی داغان است! من هم توی ذهنم گفتم حق میگویی زنگنه .

حالا بعد از مدت ها برایش باز است و گذاشته‌ام " الحنین مثل الموت"

چرا ؟ نمی‌دانم . انگار که فرض محال او می‌آید و می‌بیند ، بعد عربی اش را در گوگل سرچ می‌کند ببیند این چه کوفتی است اصلا ؟ و بعدترش به خودش می‌گیرد . آدمی واقعا بعضی وقت ها عقل در کله ندارد .

۲ نظر ۶ لایک

چالش نادشیکو ۴

منبع

روز پنجم : چیزایی که به یک دوست می‌گی

 

۱. یک پستی تو تلگرام دیدم با این مضمون که " اگر می‌تونستی مدت طولانی نامه یک طرفه به کسی بفرستی اون کی بود ؟" 

بدون ذره‌ای تعلل و تردید فقط یک جواب داشتم . حس میکنم این نشان‌دهنده اینه که دلم میخواد دور باشه و فقط بشنوه و هیچ وقت پاسخ نده .

کاش هر سال یه نامه براش مینوشتم و جمع میکردم ... الان ۷ تا نامه داشتم که در بازه سنی مهم زندگیم نوشته شده بودن . می‌تونستم بفهمم دقیقا قبلنا چه شکلی بودم .  کاش خطی خطی و پاره نمیشدن .

میگم...بالاخره یه روز همه‌شو میگم .

۲. به سحر گفتم نظرت چیه یه نامه واست بنویسم و چندین سال آینده بهت بدم ؟

گفت " خیلی ممنون نمیخوام . تازه درگیری فکری جدید پیدا می‌کنم که ممکنه چی باشه " 😂

۳. یه نامه به یه دوست وبلاگی دارم از سال پیش داره توی پیش‌نویس ها خاک میخوره . ولی حس می‌کنم هنوز وقت انتشارش نیست 🫠

۴. بشری :) نمی‌دونم همچنان به اینجا سر می‌زنی یا نه . ولی همچنان بعضی وقتا یادت میوفتم . نمیدونم الان داری چی کار می‌کنی و چه رشته ای‌ میخونی . اگر رابطه مون تموم شد به خاطر اشتباهات نوجوونی و هپچنین انتظارات بیجا بود . آرزوی موفقت برات . بوس .

۵ نظر ۸ لایک

چالش نادشیکو ۳

منبع

روز چهارم : چه کسی تورو مجذوب می‌کنه . چرا ؟

 

من جذب خاکی بودن و مهربونی می‌شم . این دوتا واقعا روی من تاثیر داره !

و در نگاه اول هرکی(دختر/پسر)خاکی نباشه ازش دوری می‌کنم . مگر اینکه بعدا به دلایل دیگری باهم جور شیم .

و در مورد پسرا کسی که لاشی نباشه 🚶‍♀️ هیچ وقت با این مورد کنار نمیام .شرکت بیان

۲ نظر ۱ لایک

چالش نادشیکو ۲

منبع

روز سوم : یک چیزی که دلت برات تنگ شده

برای خونه مادربزرگم . فضاش واقعا نوستالژیک بود و اون موقع نمی‌فهمیدم چه نعمت بزرگی  دارم .

خونه‌ای بزرگ با حیاط پر از درخت میوه ، زمستونای خیلی خیلی سرد ، برف ، بوی فانوس ، کرسی !

تابستونای خنک ، گلابی و زردالو و درخت ... واقعا درخت :) پشه های فراوان داشت درنتیجه با پشه‌بند تو ایوان می‌خوابیدیم . حتی پشت بوم .

خونه جالبی بود . بود چون خرابش کردن ، درختاشو بریدن و ساختمون جدید از توش دراوردن . و الان دیگه خونه مادربزرگ نیست . مال یک‌سری افراد غریبه اس .

 

چیزی که همیشه دلم براش تنگ میشه اون نوجوان ۱۴-۱۵ ساله است . با اینکه براش سخت بود ولی عمیق بود . خیلی عمیق . الان فقط ته‌مونده هاش برام مونده ...

 

دلتنگ دانشجو بودن تو مشهد ! البته که دلتنگی محسوب نمی‌شه چون هیچ وقت این‌ موقعیت رو تجربه نکردم .

 

و پدربزرگم :)

 

+گفتم بوی فانوس ، یاد شام غریبان توی زمستون افتادم .

۴ نظر ۵ لایک

چالش نادشیکو

منبع

روز دوم : حست نسبت به سن گرایی

 

سن‌گرایی به کلیشه‌سازی یا تبعیض علیه یک فرد یا گروه به دلیل سنی گفته می‌شود.

 

سلام :) دقیق نمی‌دونم مساله چیه ولی من همیشه فکر می‌کردم یه انسان ۱۸ یا ۱۹ ساله خیلیییی بزرگه ! خیلی زیاد !

یا مثلا یکی لفظ "دانشجو" رو می‌آورد با خودم میگفتم یا خودااااه طرف چقدر بزرگ و عاقل و فهمیده اس 🫠😂

حداکثر سنی که برای خودم در نظر داشتم هم ۱۸ بود . همیشه فکر میکردم تو این سن قراره بمیرم 🚶‍♀️ برای بعدش برنامه‌ای نداشتم . به نظرم زندگی تا اون تایم خیلی کافی بود :))))

همین الان هرکی که می‌فهمم حدود ۲۷-۲۸ سالشه با خودم میگم واو . چقدر بزرگ . مطمئنم تا به اون سن برسم همچنان خیلی بچه‌ام :) و قراره تصوراتم بهم بریزه .

با این حال از نظر جسمانی خیلی خودمو پیر می‌بینم . انگار که پیرزنی در من حلول کرده که صدای لولای در از مفصل هاش بلند می‌شه .

۴ نظر ۴ لایک
چه دعایی کنمت بهتر از این
که شود عاقبتت ختم به خیر

بزرگواران یه صلوات بفرستین :))

آخرین مطالب
خفن
سخی که بود و چه کرد ؟ (۲ نمره)
موشی موش ؟
های 👋
انتخاب رشته کنکور
توصیه به سیسی های عزیز
سفر
هدف
از آن دوران سرد
خوبی ؟
آرشیو مطالب
پیوند ها
دیزالو
پردیس یار (مترسک)
معلم ، خواهر هیتلر
پرژین و مورچه
غمی
بند باز
آسمون (۳بار)
جوراب های نشسته
جامانده
داستان کوتاه ( خانم سیاح)
بک‌گراند تکرار شونده
نقد انیمه و انیمیشن
نرگس
ریحان
کسی که نفهمیدم عشقش آسمانی بود یا زمینی !
نکات وبلاگ نویسی
درخواست رسمی
تجربیات یک عدد کنکوری 99
یک شاعر پاکستانی !
فیزیک
ابزار برنامه هفتگی وبلاگ نویسان
نیکولای آبی
تک بیتی های بی مخاطب اقا گل
وبلاگ های تازه بروز شده
نتایج رای گیری و اعلام وبلاگ های برتر
الما توکل
:) فیلم
نوشته های آقای در حال تشکیل
پیوندهای روزانه
واکنشگرایی قالب های پیش‌فرض بیان
لکه‌بری با حمیدو :)
ابزار وبلاگ بیان
از دیار حبیب
پوست و مو
روایت سیل عظیم
سندرم گاو خوش دهان
خداوند
گربه کوشولو (امید به زندگی)
اموزش برنامه نویسی
نارسیس و اخو
مناجات (...)
برای کتاب خوان ها (موراکامی)
معرفی سایت کمکی
چرا زندگی میکنید ؟
به انتظار آینده
آرشیو خوانی وبلاگ های حذف شده
خداوند عاشق
صفر تنها ( وایولتا !!! )
عشق گل گلی :)))

۱۱ شهریور ۱۴۰۴