یار دبستانی

وقتی داشتم پیج اینستای یکی از بچه‌های دوران راهنمایی-دبیرستان را می‌گشتم یکهو یک اسم آشنا دیدم . "مهرانا". یعنی خودش بود ؟ مگر چند تا مهرانا در اصفهان وجود دارد ؟

ریکوئست می‌دهم ، می‌آید دایرکت و پیام می‌دهد " زری ما دبستان باهم همکلاسی نبودیم ؟ "

قرار ملاقات می‌گذاریم و چهار نفر یار دبستانی بعد از ۱۰ سال همدیگر را می‌بینیم . تا مهرانا را می‌بینم چشمانم اشکی می‌شوند . آنقدر که چهره این دختر شبیه دوران دبستان مانده بود .

جو خودمانی، صمیمی و راحت است . گرچه کمی اختلاف داریم .

مثلا من دارم کولی‌وار از شربت آبلیمو (که حتی شیرین هم نبود البته اسمش را گذاشته بودند "هاوایی" که باکلاس باشد) به قیمت ۱۲۳ تومان می‌نالم و آن یکی میگوید ۱.۵ میلیارد باید بدهد تا مدرکش آزاد شود برود آمریکا.

از مدیر عجیب‌غریب دوران دبستان گفتیم، همان که شست‌وشوی مغزی می‌داد و اخلاق‌های عجیبی داشت.
از آن آخوندی که می‌آوردند برای نماز.
از لی‌لی بازی‌کردن‌هایمان در حیاط مدرسه که برایمان به اندازه جام جهانی هیجان داشت.

 بعد رفتیم سراغ زندگی مان . آن یکی خواستگار رد کرده بود ، یکی با شوگرش کات کرده بود ، دیگری کراش زده بود و من گفتم زندگی‌ام مثل یک خط صاف ممتد بوده ، هست و ادامه دارد .

گفتیم و گفتیم و نزدیک چهار ساعت فقط حرف می‌زدیم .

بعد با دوستم در راه خانه داشتیم از فاصله طبقاتی خیلی بزرگ زندگی خودمان با آنها حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم که گفت :" ولی آرامشی که ما داریم اونا ندارن‌" و به این جمله زیبای صداسیمایی هرهر خندیدیم .

۹ لایک
۰۹ خرداد ۱۳:۲۰ بستگی ...

جمله ی زیبای صدا سیمایی

تیکه باحالی بود

واقعیته 😂

۰۹ خرداد ۱۳:۳۱ هیپنو تیک

تو یه نویسنده ی فوق العاده ای....

پیش استاد درس پس می‌دیم 😔

۰۹ خرداد ۱۳:۵۹ 💕 پسر خوب 💕

منم دوستان زیادی داشتم که کودکیمو باهاشون بودم و الان بیش از 10 ساله که باهاشون حرف نزدم و بعضا ندیدمشون

شاید این دوستا در حد همون دیدار یک روزه کوتاه ، جالب باشن :))

حالا من تقریبا به هرکس که از اون دوران می‌شناختم برخودم تفاوت فاحشی پیدا کرده بود. به جز چند نفر.

یکی از بچه‌ها از نظر ظاهری خیلی تغییر کرده بود ولی وقتی باهم صحبت کردیم عین همون دوران بود :))

۱۱ خرداد ۰۸:۱۸ 💕 پسر خوب 💕

شایدم

:)

سال کنکور با یکی از دوستای مدرسه‌ی ابتداییم برخورد کردم. البته دو تاشون. یکیشون که کلا هیچ محلی نمیداد و خب عجیب بود :/

یکی دیگه هم خیلی روی مخم بود. رفتارهای رومخی زیاد داشت و یک جورایی فقط تحقیر میکرد...

من اینار در برابر دوستای راهنمایی و دبیرستانم دارم .

دبیرستانی من ببینم فریاد کنان فرار می کنم :)))))

در این مورد باهم تفاهم داریم 😂

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
چه دعایی کنمت بهتر از این
که شود عاقبتت ختم به خیر

بزرگواران یه صلوات بفرستین :))

آخرین مطالب
یار دبستانی
معلول
ابهام
چهار حرف
حنین
چالش نادشیکو ۴
چالش نادشیکو ۳
چالش نادشیکو ۲
چالش نادشیکو
ساعات پایانی عمر
آرشیو مطالب
پیوند ها
دیزالو
پردیس یار (مترسک)
معلم ، خواهر هیتلر
پرژین و مورچه
غمی
بند باز
آسمون (۳بار)
جوراب های نشسته
جامانده
داستان کوتاه ( خانم سیاح)
بک‌گراند تکرار شونده
نقد انیمه و انیمیشن
نرگس
ریحان
کسی که نفهمیدم عشقش آسمانی بود یا زمینی !
نکات وبلاگ نویسی
درخواست رسمی
تجربیات یک عدد کنکوری 99
یک شاعر پاکستانی !
فیزیک
ابزار برنامه هفتگی وبلاگ نویسان
نیکولای آبی
تک بیتی های بی مخاطب اقا گل
وبلاگ های تازه بروز شده
نتایج رای گیری و اعلام وبلاگ های برتر
الما توکل
:) فیلم
نوشته های آقای در حال تشکیل
پیوندهای روزانه
واکنشگرایی قالب های پیش‌فرض بیان
لکه‌بری با حمیدو :)
ابزار وبلاگ بیان
از دیار حبیب
پوست و مو
روایت سیل عظیم
سندرم گاو خوش دهان
خداوند
گربه کوشولو (امید به زندگی)
اموزش برنامه نویسی
نارسیس و اخو
مناجات (...)
برای کتاب خوان ها (موراکامی)
معرفی سایت کمکی
چرا زندگی میکنید ؟
به انتظار آینده
آرشیو خوانی وبلاگ های حذف شده
خداوند عاشق
صفر تنها ( وایولتا !!! )
عشق گل گلی :)))