اصلا توف :)

کنکورم تموم شده

هیچ امتحان خاص دیگه ای هم ندارم

و استرسی هم ندارم 

پس چرا تو هنوز توی خوابامی ؟

چرا امروز تماما دلتنگ تو بودم ؟

مگه نگفته بودن تو فقط واسه این تو ذهنمی که من شرطی شدم -شرطی شدن فعال-برای پناه از استرس به تو روی اوردم . چرا دروغ گفتن بهم ؟

 

۲ نظر ۴ لایک

اتمام

دیروز با بچه ها خداحافظی کردم

کتابامو ریختم تو این چرخ دستی هایی که مامانبزرگا توش سبزی و خریدای خونه رو میریزن میارن خونه ...

مژگان و محدثه رو یه نیمچه بغل کردم و اون حرف تکراری "موفق باشی" بهشون گفتم .

امروز رفتم دانشگاه اصفهان .

ازمون دادم

برگشتم.

تو راه برگشت اکثرا داشتن با دوستاشون حرف میزدن که فیزیکش فلان بود ریاضیش سخت بود و ...

یهو دیدم یکی پشت سرم داره گریه میکنه " چرا هیچ کس ناراحت نیستتت ؟ TT ریاضیش خیلی سخت بود TT "

منم برگشتم بهش گفتم " حاجی همه گند زدن ... به روشون نمیارن ، حرص نخور "

البته فکر نکنم زیاد جدی گرفته باشه حرف منو ...

 

خلاصه که اره . منم زیاد خوب ندادم . حالا تا نتایج بیاد . دیگه حوصله پشت موندن ندارم . امسال شد شد ، نشد یا میرم ازاد یا میرم فنی کامپیوتر میخونم .

۹ نظر ۱۱ لایک

سخی ...

من همش به این فکر میکنم که اگه فشار کنکور نباشه شاید ذهنم دست از سرت بر داره ...

میدونی ... تو شدی مسکن استرس هام ...

میخوام بدونم اگه کنکور هم تموم بشه و دانشجو بشم و برم خوابگاه بازم تو هروز تو ذهنم میمونی یا نه ...

اگه موندی . یه روز . یه روز خیلی دور . دوباره میام و میبینمت .

۰ نظر ۲ لایک

نصف شبی جات

سخی عزیزم

یکی از کار های هرروزه ام این شده که تو ذهنم تصور کنم که میخوام بهت چی بگم

و این حرف هارو حدود 6 ساله دارم تکرار میکنم

انقدر تکرار شون کردم که یادم رفته .

مثل یه اهنگی که خیلی دوستش داری و مدام پشت سر هم پلی میکنی و بعد از مدتی دیگه خود به خود مغزت اونو ایگنور میکنه .

خیلی وقتا با خودم فکر میکنم تقصیر زندگی نسبتا بی دغدغه مه که تو توش پررنگ شدی . وقتی وبای بقیه رو میخونم که زندگی شونو لخت ریختن رو صفحه وب و از زجر ها شون میگن واقعا از خودم بدم میاد . که چقدر سطحی ام در حالی که بقیه مردم دارن با یه مشکلات عجیب غریب دست و پنجه نرم میکنن

یه شب بابام گفت " با خودم فکر میکنم یه روز تقاص این زندگی اروم میدیم" نقل به مضمون

و از اون شب این فکر افتاده تو سرم ... یعنی یه روز . یه مشکل بزرگ میاد انتقامشو از این روز ها میگیره .

 

سخی عزیزم ، از اینکه پیشفرض ذهنیم شدی بدم میاد :) متنفرم . ولی باز بهت پناه میارم . به خودت نه ، به یادت پناه میارم تا به مسائل دیگه فکر نکنم.

مثل معتادی که میکشه بلکه بره تو یه دنیای دیگه . یاد اون اهنگ مسخره میوفتم که بچه ها تو راهنمایی میخوندن " تو ... نیکوتین توی سیگارامی"

 

اومدم ته این پست با این جمله تموم کنم " به امید روزی که از ذهن و دلم پاک شده باشی " ... ولی دلم نیومد :)

۲ نظر ۶ لایک

...

 وسط درسام انقدر بهت فکر کردم که خسته شدم

رفتم و توی کانال شخصیم نوشتم :

 این 20 امین باریه که دارم واسه خودم توضیح میدم ...
ببین عزیزم . الان وقت روبرو شدن با سخی نیست . خب .
یعنی اون نباید تورو ببینه . 

 هنوزم دارم به خودم یاد اوری میکنم که فردا دوشنبه اخرین فرصتمه ... ولی نمیتونم نامرئی باشم ...

 

پ.ن : فکر کنم نزدیک 6-7 تا پست با این مضمون نوشتم . لعنت به خرداد :)

۰ نظر ۲ لایک

خرداد است دیگر .

خوابم می آید ...

نزدیک یک ساعت میخوابم .

بلند میشوم به صورتم آب میزنم .

میروم پیش مژگان ... قیافه ام داغان است .

میگوید چه شده ؟

میگویم دیگر نمیکشم .

بعد میروم کنار کتاب های کودک .

عکس های رنگارنگ . حیوانات بامزه . داستان های کوتاه .

من که خود میدانم چه شده . همه اش تقصیر دیشب است :)

می آیم از سخی مینویسم ، ناخودآگاهم تاااا صبح مدام و مدام تکرارش میکند .

یک بار به صبا گفتم بیا دیگر از عشق و عاشقی حرف نزنیم .

آخر یادم می آید نشسته بودم از سخی حرف زده بودم ، فردایش وسط یک فیلم ایرانی بیمزه تا مرزهای دیوانه شدن پیش رفتم. از آن گرداب های عجیب غریب .

 

نمیتوانم برای مژگان توضیح بدهم . 

به سرم میزند از او بپرسم چگونه میتوان تغییر قیافه داد ؟

با خودم فکر میکنم اگر موهایم را توی صورتم بریزم شاید کمی فرق کنم ؟ یا مثلا ماسک و عینک دودی ؟ (از 20 کیلو متری زار میزند)

۰ نظر ۱ لایک

...

تو مثل خوره میمونی سخی .

هر روز بزرگ تر میشی .

 

اون مثال گیاه و اینا رو نزدم . چون گیاه باغبونی میخواد ...

لعنت بهت که حتی الانم که دارم مینویسم به این فکر میکنم که نکنه خودم باغبونیت کردم و واقعا باید مثال گیاهو واست بزنم ؟؟؟

لعنت به من سخی .

۸ نظر ۴ لایک

کیلویی چند ؟

نمیدانم آن دنیا احساسات آدم ها چگونه محاسبه میشود .

ثواب ؟ گناه ؟ خنثی ؟

مثلا خدا می آید میگوید چرا انقدر درگیر آدمی بودی و ذهن و فکر و انرژی ات را برایش گذاشتی ، در حالی که میتوانستی کار های بهتری انجام دهی ؟

یا نمیگوید نعمت عقل و احساس را چرا انقدر بیهوده خرج کردی ؟

نمیدانم .

 

یادم می آید انقدر عذاب وجدان داشتم و از این عذاب خسته بودم که در دفتر آبی رنگم به خدا نامه نوشتم " خدایا ، ببخشید ، فقط همین امسال ... بعدش دیگه فراموش میکنم . "

الان 4 سال از آن یکسال گذشته . 

خدایا . بیا خودت پاکش کن . من پاک کن ذهن ندارم .

۳ نظر ۸ لایک

در ناخوداگاهم چه میگذرد ؟

خواب میبینم دارم از او فرار میکنم .

مثلا او فلان جا ایستاده و من یکجوری میخواهم از آن منطقه دور شوم که مرا نبیند . بعدش دلم برایش تنگ میشود برمیگردم .

از ابان ماه تا الان تم خواب هایم این گونه شده .

۰ نظر ۳ لایک

من

من، خرخونِ جمع درس نخونا

و درس نخونِ جمع خرخونام :)

 این وضعیت من در مدارس بود :)

از دو طرف رانده شده .

۶ نظر ۳ لایک
چه دعایی کنمت بهتر از این
که شود عاقبتت ختم به خیر

بزرگواران یه صلوات بفرستین :))

آخرین مطالب
یار دبستانی
معلول
ابهام
چهار حرف
حنین
چالش نادشیکو ۴
چالش نادشیکو ۳
چالش نادشیکو ۲
چالش نادشیکو
ساعات پایانی عمر
آرشیو مطالب
پیوند ها
دیزالو
پردیس یار (مترسک)
معلم ، خواهر هیتلر
پرژین و مورچه
غمی
بند باز
آسمون (۳بار)
جوراب های نشسته
جامانده
داستان کوتاه ( خانم سیاح)
بک‌گراند تکرار شونده
نقد انیمه و انیمیشن
نرگس
ریحان
کسی که نفهمیدم عشقش آسمانی بود یا زمینی !
نکات وبلاگ نویسی
درخواست رسمی
تجربیات یک عدد کنکوری 99
یک شاعر پاکستانی !
فیزیک
ابزار برنامه هفتگی وبلاگ نویسان
نیکولای آبی
تک بیتی های بی مخاطب اقا گل
وبلاگ های تازه بروز شده
نتایج رای گیری و اعلام وبلاگ های برتر
الما توکل
:) فیلم
نوشته های آقای در حال تشکیل
پیوندهای روزانه
واکنشگرایی قالب های پیش‌فرض بیان
لکه‌بری با حمیدو :)
ابزار وبلاگ بیان
از دیار حبیب
پوست و مو
روایت سیل عظیم
سندرم گاو خوش دهان
خداوند
گربه کوشولو (امید به زندگی)
اموزش برنامه نویسی
نارسیس و اخو
مناجات (...)
برای کتاب خوان ها (موراکامی)
معرفی سایت کمکی
چرا زندگی میکنید ؟
به انتظار آینده
آرشیو خوانی وبلاگ های حذف شده
خداوند عاشق
صفر تنها ( وایولتا !!! )
عشق گل گلی :)))