...

 وسط درسام انقدر بهت فکر کردم که خسته شدم

رفتم و توی کانال شخصیم نوشتم :

 این 20 امین باریه که دارم واسه خودم توضیح میدم ...
ببین عزیزم . الان وقت روبرو شدن با سخی نیست . خب .
یعنی اون نباید تورو ببینه . 

 هنوزم دارم به خودم یاد اوری میکنم که فردا دوشنبه اخرین فرصتمه ... ولی نمیتونم نامرئی باشم ...

 

پ.ن : فکر کنم نزدیک 6-7 تا پست با این مضمون نوشتم . لعنت به خرداد :)

۰ نظر ۲ لایک

خرداد است دیگر .

خوابم می آید ...

نزدیک یک ساعت میخوابم .

بلند میشوم به صورتم آب میزنم .

میروم پیش مژگان ... قیافه ام داغان است .

میگوید چه شده ؟

میگویم دیگر نمیکشم .

بعد میروم کنار کتاب های کودک .

عکس های رنگارنگ . حیوانات بامزه . داستان های کوتاه .

من که خود میدانم چه شده . همه اش تقصیر دیشب است :)

می آیم از سخی مینویسم ، ناخودآگاهم تاااا صبح مدام و مدام تکرارش میکند .

یک بار به صبا گفتم بیا دیگر از عشق و عاشقی حرف نزنیم .

آخر یادم می آید نشسته بودم از سخی حرف زده بودم ، فردایش وسط یک فیلم ایرانی بیمزه تا مرزهای دیوانه شدن پیش رفتم. از آن گرداب های عجیب غریب .

 

نمیتوانم برای مژگان توضیح بدهم . 

به سرم میزند از او بپرسم چگونه میتوان تغییر قیافه داد ؟

با خودم فکر میکنم اگر موهایم را توی صورتم بریزم شاید کمی فرق کنم ؟ یا مثلا ماسک و عینک دودی ؟ (از 20 کیلو متری زار میزند)

۰ نظر ۱ لایک

...

تو مثل خوره میمونی سخی .

هر روز بزرگ تر میشی .

 

اون مثال گیاه و اینا رو نزدم . چون گیاه باغبونی میخواد ...

لعنت بهت که حتی الانم که دارم مینویسم به این فکر میکنم که نکنه خودم باغبونیت کردم و واقعا باید مثال گیاهو واست بزنم ؟؟؟

لعنت به من سخی .

۸ نظر ۴ لایک

کیلویی چند ؟

نمیدانم آن دنیا احساسات آدم ها چگونه محاسبه میشود .

ثواب ؟ گناه ؟ خنثی ؟

مثلا خدا می آید میگوید چرا انقدر درگیر آدمی بودی و ذهن و فکر و انرژی ات را برایش گذاشتی ، در حالی که میتوانستی کار های بهتری انجام دهی ؟

یا نمیگوید نعمت عقل و احساس را چرا انقدر بیهوده خرج کردی ؟

نمیدانم .

 

یادم می آید انقدر عذاب وجدان داشتم و از این عذاب خسته بودم که در دفتر آبی رنگم به خدا نامه نوشتم " خدایا ، ببخشید ، فقط همین امسال ... بعدش دیگه فراموش میکنم . "

الان 4 سال از آن یکسال گذشته . 

خدایا . بیا خودت پاکش کن . من پاک کن ذهن ندارم .

۳ نظر ۸ لایک

در ناخوداگاهم چه میگذرد ؟

خواب میبینم دارم از او فرار میکنم .

مثلا او فلان جا ایستاده و من یکجوری میخواهم از آن منطقه دور شوم که مرا نبیند . بعدش دلم برایش تنگ میشود برمیگردم .

از ابان ماه تا الان تم خواب هایم این گونه شده .

۰ نظر ۳ لایک

من

من، خرخونِ جمع درس نخونا

و درس نخونِ جمع خرخونام :)

 این وضعیت من در مدارس بود :)

از دو طرف رانده شده .

۶ نظر ۳ لایک

بعضی گمان ها گناه اند

إن ظننت أننی لا أفتقدک
فإن بعض الظن إثم

اگر گمان بردی که دلتنگت نیستم
پس بدان که بعضی گمان‌ها گناه اند .

 

+آمدم عکس پروفایلم را عوض کنم ، دیدم مود تر از این چه بگذارم ؟

++این را از وب "ابی غم رنگ" دارم :)

۶ نظر ۴ لایک

اصلا ایزی .

 بهتره به جای فراموش کردن راه دیگری را انتخاب کنی. ما نمی تونیم بسیاری از خاطرات خودمان را فراموش کنیم و اتفاقا وقتی تلاش می کنیم که در ذهن خود کمرنگ کنیم بیشتر پر رنگ می شود. بنابراین بهتر است به جای این کار تلاش کنی هر زمان یاد ایشان در ذهنت می آید حساسیت نشان ندهی و بگذاری در ذهنت باشد اما برای اینکه تکرار یادش کمتر شود ذهن و زندگی ات را از کلی کارهای جدید پر کنی. خودت را به کارهای مورد علاقه ات، دوستانت، برنامه و اهدافت، تلاش های جدید برای دریافت نتایج بیشتر و بهتر مشغول کن و ببین چطور یاد ایشان کمرنگ تر و کمتر می شود.

 

منی که وسط مکالمه ها و هرهر کرکرها با دوستام هنوز مغزم بای دیفالت داره تو خاطرات سرچ میزنه . 

۴ نظر ۱۰ لایک

سیتی آف ستارز... آر یو شاینین جاست فور می ؟ :)

دیشب داشتم اهنگ گوش میدادم .

البته اهنگای سه چهار سال پیش .

رسیدم به این ...

من این فیلمو به یواشکی ترین حالت ممکن دیدم (توی کامپیوتری که هرکی میومد کامل رو صفحه اشراف داشت /: بعد وسطاشم مامانم اومد سر زد .)

اره خلاصه .

میشه گفت از این اهنگ به بعد روی پیانو کراش زدم ... هی به وانیا اصرار که تیریخیدا بیا برو نوت این اهنگو گیر بیار بزن . اونم گفت باشه ولی اخرش یادش رفت .

 

بعدانوشت در ۷ شهریور ۴۰۳ :

این اهنگ از موبایلم پخش میشد و من هم‌خوانی میکردم

سحر گفت " اینا چیه گوش میدی ؟ چرا انقدر رمانتیک شدی ؟ "

و من فقط لبخند زدم .

 

۰ نظر ۳ لایک

دو نقطه پرانتز

دیدم آنلاینه ...

واسش یه پیام حاوی "  :")  " فرستادم .

و همون موقع فاطمه پیام داد و نوتیف اومد .

یه لحظه واقعا قلبم ریخت .

فکر کردم اونه  ...

خیلی وقته فقط سین میزنه جواب نمیده .

با خودم میگم شاید این شماره مو سیو داره ؟ ولی فکر نمیکنم .

 

جدیدا توی خواب هام داره طرد میکنه ...

هر وقت این مدل خواب میبینم یعنی تصور درونیم ازش این شکلی شده .

۲ نظر ۳ لایک
چه دعایی کنمت بهتر از این
که شود عاقبتت ختم به خیر

بزرگواران یه صلوات بفرستین :))

آخرین مطالب
نمایش خانگی
چالش نادشیکو ۴
چالش نادشیکو ۳
چالش نادشیکو ۲
چالش نادشیکو
ساعات پایانی عمر
..
خاطرات مدرسه
حس
آرشیو مطالب
پیوند ها
دیزالو
پردیس یار (مترسک)
معلم ، خواهر هیتلر
پرژین و مورچه
غمی
بند باز
آسمون (۳بار)
جوراب های نشسته
جامانده
داستان کوتاه ( خانم سیاح)
بک‌گراند تکرار شونده
نقد انیمه و انیمیشن
نرگس
ریحان
کسی که نفهمیدم عشقش آسمانی بود یا زمینی !
نکات وبلاگ نویسی
درخواست رسمی
تجربیات یک عدد کنکوری 99
یک شاعر پاکستانی !
فیزیک
ابزار برنامه هفتگی وبلاگ نویسان
نیکولای آبی
تک بیتی های بی مخاطب اقا گل
وبلاگ های تازه بروز شده
نتایج رای گیری و اعلام وبلاگ های برتر
الما توکل
:) فیلم
نوشته های آقای در حال تشکیل
پیوندهای روزانه
واکنشگرایی قالب های پیش‌فرض بیان
لکه‌بری با حمیدو :)
ابزار وبلاگ بیان
از دیار حبیب
پوست و مو
روایت سیل عظیم
سندرم گاو خوش دهان
خداوند
گربه کوشولو (امید به زندگی)
اموزش برنامه نویسی
نارسیس و اخو
مناجات (...)
برای کتاب خوان ها (موراکامی)
معرفی سایت کمکی
چرا زندگی میکنید ؟
به انتظار آینده
آرشیو خوانی وبلاگ های حذف شده
خداوند عاشق
صفر تنها ( وایولتا !!! )
عشق گل گلی :)))