چالش نادشیکو ۲

منبع

روز سوم : یک چیزی که دلت برات تنگ شده

برای خونه مادربزرگم . فضاش واقعا نوستالژیک بود و اون موقع نمی‌فهمیدم چه نعمت بزرگی  دارم .

خونه‌ای بزرگ با حیاط پر از درخت میوه ، زمستونای خیلی خیلی سرد ، برف ، بوی فانوس ، کرسی !

تابستونای خنک ، گلابی و زردالو و درخت ... واقعا درخت :) پشه های فراوان داشت درنتیجه با پشه‌بند تو ایوان می‌خوابیدیم . حتی پشت بوم .

خونه جالبی بود . بود چون خرابش کردن ، درختاشو بریدن و ساختمون جدید از توش دراوردن . و الان دیگه خونه مادربزرگ نیست . مال یک‌سری افراد غریبه اس .

 

چیزی که همیشه دلم براش تنگ میشه اون نوجوان ۱۴-۱۵ ساله است . با اینکه براش سخت بود ولی عمیق بود . خیلی عمیق . الان فقط ته‌مونده هاش برام مونده ...

 

دلتنگ دانشجو بودن تو مشهد ! البته که دلتنگی محسوب نمی‌شه چون هیچ وقت این‌ موقعیت رو تجربه نکردم .

 

و پدربزرگم :)

 

+گفتم بوی فانوس ، یاد شام غریبان توی زمستون افتادم .

۵ لایک
۱۹ آذر ۲۳:۴۶ فاطمه ...

من پدر و مادر بابامو کلا ندیدم

پدر مامانم بچه بودم فوت کرده یادم نمیاد، و مادر مامانم وقتی چهارم ابتدایی بودم رفت.

همیشه حسرت داشتن مامان بزرگ به دلم موند

خب منم میخوام داشته باشم.

اون زمان که دلنوازان تازه پخش میشد خونه ننه میرفتیم نگا میکردیم. شام رشته میپخت برام. یادش بخیر

مادربزرگا هم بگیر نگیر دارنا ")))))))

خدا رحمتشون کنه . منم دلم خیلی میخواست می‌تونستم بابای مامانمو ببینم .

۲۰ آذر ۰۲:۰۰ هیپنو تیک

تو هم مثل من فکر می کنی اونموقع ها عمیق تر بودی؟....

 

اما تو هنوزم عمیقی 

تو هستی . مطمئن .

۲۰ آذر ۰۲:۵۱ Mahdi ‎‎‎‎‎

دقیقا خونه مادربزرگ منم یه نقطه امن بود تو یه شهر دور که همه اونجا جمع میشدن و چند ماه یکبار همدیگه رو میدیدیم، نخ تسبیح که پاره شد دیگه کسی به اون خونه رفت و آمد نداشت.  آخرین شبی که اونجا خوابیدم انقدر حالم از هجوم خاطرات بد شد که تصمیم گرفتم هیچوقت به اونجا برنگردم. یه مدت که خالی موند، اجاره دادنش و احتمالا چند وقت دیگه هم بکوبن و به یه آپارتمان تبدیلش کنن.
الان خیلی از فامیلا رو دیگه بعد از اون خونه ندیدیم. خیلی بچه‌تر که بودم یه درخت گیلاس تنومند قدیمی وسط حیاطش بود که یه آدم بی‌فکر رفت دقیقا زیرش یه ظرف نفتی رو شست و درخت هم از نفس افتاد و مُرد!

خیلی خوبه که کل فامیل یهو دور هم جمع بشن :) 

تا نکوبیدن به نظرم یه بار دیگه سر بزنین ولی با جمعیت نه تنها .

ای بابا  ... درخت بیچاره :"

۲۰ آذر ۱۷:۳۷ Chihiru ‌雨

وای کرسی:))))) عاشقشم. 

واقعا دلم میخواد یه بار دیگه خواب کنار کرسی رو تجربه کنم 😭

منممممممممممم 😭

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
چه دعایی کنمت بهتر از این
که شود عاقبتت ختم به خیر

بزرگواران یه صلوات بفرستین :))

آخرین مطالب
نمایش خانگی
چالش نادشیکو ۴
چالش نادشیکو ۳
چالش نادشیکو ۲
چالش نادشیکو
ساعات پایانی عمر
..
خاطرات مدرسه
حس
آرشیو مطالب
پیوند ها
دیزالو
پردیس یار (مترسک)
معلم ، خواهر هیتلر
پرژین و مورچه
غمی
بند باز
آسمون (۳بار)
جوراب های نشسته
جامانده
داستان کوتاه ( خانم سیاح)
بک‌گراند تکرار شونده
نقد انیمه و انیمیشن
نرگس
ریحان
کسی که نفهمیدم عشقش آسمانی بود یا زمینی !
نکات وبلاگ نویسی
درخواست رسمی
تجربیات یک عدد کنکوری 99
یک شاعر پاکستانی !
فیزیک
ابزار برنامه هفتگی وبلاگ نویسان
نیکولای آبی
تک بیتی های بی مخاطب اقا گل
وبلاگ های تازه بروز شده
نتایج رای گیری و اعلام وبلاگ های برتر
الما توکل
:) فیلم
نوشته های آقای در حال تشکیل
پیوندهای روزانه
واکنشگرایی قالب های پیش‌فرض بیان
لکه‌بری با حمیدو :)
ابزار وبلاگ بیان
از دیار حبیب
پوست و مو
روایت سیل عظیم
سندرم گاو خوش دهان
خداوند
گربه کوشولو (امید به زندگی)
اموزش برنامه نویسی
نارسیس و اخو
مناجات (...)
برای کتاب خوان ها (موراکامی)
معرفی سایت کمکی
چرا زندگی میکنید ؟
به انتظار آینده
آرشیو خوانی وبلاگ های حذف شده
خداوند عاشق
صفر تنها ( وایولتا !!! )
عشق گل گلی :)))