استاکر بازی امشب

نمیدانم در واتساپ یا کجا اطلاع‌رسانی می‌کرده‌اند که من دسترسی نداشتم .

بعد از  سرچ های متناوب در گوگل بالاخره امشب با یک سایت جدید مواجه شدم. آخرین بروز رسانی اش ۳۰ خرداد بود .

بهره من از سایت تنها ۲ عکس بود . طبق معمول در عکس‌ها می‌خندد. خوش‌خنده است . دلم برایش رفت . برای بار هزارم.

۶ نظر ۱۱ لایک

داوطلب

دانشگاه از دانشجو‌های علوم‌پزشکی داوطلب می‌خواد و خوشم‌ میاد حتی اینجا هم به هیچ دردی نمیخورم‌🤣🤣🤣

یه ۲ واحد کمک‌های اولیه پاس کردم فقط تئوری شب امتحانی . کسی خواست در خدمتم 🤣🤣

۳ نظر ۳ لایک

آیا تمام می‌شویم ؟

جوری تو خوابگاه باهم خداحافظی می‌‌کنیم انگار آخرین باریه که همو می‌بینیم . از همدیگه حلالیت می‌گیریم چون نمیدونیم قراره کدوممون بمیره یا کدوم یکی مهاجرت کنه یا اصلا دانشگاه به روال قبلی برمی‌گرده یا نه .

همه این جریانات طی دو روز اتفاق افتادن . واقعا انسان از فردای خودش خبر نداره همینه .

۸ نظر ۱۱ لایک

یار دبستانی

وقتی داشتم پیج اینستای یکی از بچه‌های دوران راهنمایی-دبیرستان را می‌گشتم یکهو یک اسم آشنا دیدم . "مهرانا". یعنی خودش بود ؟ مگر چند تا مهرانا در اصفهان وجود دارد ؟

ریکوئست می‌دهم ، می‌آید دایرکت و پیام می‌دهد " زری ما دبستان باهم همکلاسی نبودیم ؟ "

قرار ملاقات می‌گذاریم و چهار نفر یار دبستانی بعد از ۱۰ سال همدیگر را می‌بینیم . تا مهرانا را می‌بینم چشمانم اشکی می‌شوند . آنقدر که چهره این دختر شبیه دوران دبستان مانده بود .

جو خودمانی، صمیمی و راحت است . گرچه کمی اختلاف داریم .

مثلا من دارم کولی‌وار از شربت آبلیمو (که حتی شیرین هم نبود البته اسمش را گذاشته بودند "هاوایی" که باکلاس باشد) به قیمت ۱۲۳ تومان می‌نالم و آن یکی میگوید ۱.۵ میلیارد باید بدهد تا مدرکش آزاد شود برود آمریکا.

از مدیر عجیب‌غریب دوران دبستان گفتیم، همان که شست‌وشوی مغزی می‌داد و اخلاق‌های عجیبی داشت.
از آن آخوندی که می‌آوردند برای نماز.
از لی‌لی بازی‌کردن‌هایمان در حیاط مدرسه که برایمان به اندازه جام جهانی هیجان داشت.

 بعد رفتیم سراغ زندگی مان . آن یکی خواستگار رد کرده بود ، یکی با شوگرش کات کرده بود ، دیگری کراش زده بود و من گفتم زندگی‌ام مثل یک خط صاف ممتد بوده ، هست و ادامه دارد .

گفتیم و گفتیم و نزدیک چهار ساعت فقط حرف می‌زدیم .

بعد با دوستم در راه خانه داشتیم از فاصله طبقاتی خیلی بزرگ زندگی خودمان با آنها حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم که گفت :" ولی آرامشی که ما داریم اونا ندارن‌" و به این جمله زیبای صداسیمایی هرهر خندیدیم .

۸ نظر ۹ لایک
چه دعایی کنمت بهتر از این
که شود عاقبتت ختم به خیر

بزرگواران یه صلوات بفرستین :))

آخرین مطالب
خفن
سخی که بود و چه کرد ؟ (۲ نمره)
موشی موش ؟
های 👋
انتخاب رشته کنکور
توصیه به سیسی های عزیز
سفر
هدف
از آن دوران سرد
خوبی ؟
آرشیو مطالب
پیوند ها
دیزالو
پردیس یار (مترسک)
معلم ، خواهر هیتلر
پرژین و مورچه
غمی
بند باز
آسمون (۳بار)
جوراب های نشسته
جامانده
داستان کوتاه ( خانم سیاح)
بک‌گراند تکرار شونده
نقد انیمه و انیمیشن
نرگس
ریحان
کسی که نفهمیدم عشقش آسمانی بود یا زمینی !
نکات وبلاگ نویسی
درخواست رسمی
تجربیات یک عدد کنکوری 99
یک شاعر پاکستانی !
فیزیک
ابزار برنامه هفتگی وبلاگ نویسان
نیکولای آبی
تک بیتی های بی مخاطب اقا گل
وبلاگ های تازه بروز شده
نتایج رای گیری و اعلام وبلاگ های برتر
الما توکل
:) فیلم
نوشته های آقای در حال تشکیل
پیوندهای روزانه
واکنشگرایی قالب های پیش‌فرض بیان
لکه‌بری با حمیدو :)
ابزار وبلاگ بیان
از دیار حبیب
پوست و مو
روایت سیل عظیم
سندرم گاو خوش دهان
خداوند
گربه کوشولو (امید به زندگی)
اموزش برنامه نویسی
نارسیس و اخو
مناجات (...)
برای کتاب خوان ها (موراکامی)
معرفی سایت کمکی
چرا زندگی میکنید ؟
به انتظار آینده
آرشیو خوانی وبلاگ های حذف شده
خداوند عاشق
صفر تنها ( وایولتا !!! )
عشق گل گلی :)))

۱۱ شهریور ۱۴۰۴