+تو برای کی حاضری چهارِ صبح بیدار شی؟
_ هیچکس… یعنی چرا؛ فقط یک نفر.
+خب پس میتونی فلانی رو درک کنی.
_ نه ، اون کسی که میگم… چون خیلییی دوستش دارم.
اولین بار بود این جمله را با صدای بلند میگفتم. شاید هم نه. فقط میدانم لحظه عجیبی بود. انگار داشتم یک جمله کاملاً معمولی را تلفظ میکردم. انگار داشتم از روتین زندگیام میگفتم . آری من فلانی را خیلی دوست میدارم. حاضرم برای او ۴ صبح بیدار شوم ، نه فقط برای اینکه او درخواستی داشته باشد و من انجام دهم -که اگر داشت با سر میرفتم- حتی برای اینکه بروم ببینمش و او مرا نبیند.