یکی از بچهها گفت :" من فال بلدم بیاین فال تونو بگیرم . خب اسم اونی که دوستش دارین چند حرفه ؟ "
یکی یکی جواب دادن
نوبت من که رسید به اسم او فکر کردم و شمردم . ۴ حرف بود . ورقهای پاسور را به طور ماهرانه ای رو همدیگر میچید و از هم جدا میکرد . بعدش جواب فال آمد :" فقط دوستت داره . همین. نه بیشتر نه کمتر"
با خنده گفتم :" خوبه . همینم خوبه "
پنهان کردن لبخندم جلوی بچه ها سخت بود. با خود فکر میکردم باز هم دیوانه شدهام ؟ چرا لبخندم جمع نمیشود ؟ مگر چیزی جز چند ورق و شانس بود؟