ساعات پایانی عمر

وقتی پست محمدرضا رو خوندم شب بود

و حدود ۳ - ۴ ساعت تا پایان روز باقی نمونده بود .

به طور پیش‌فرض اولین چیزی که به ذهنم زد این بود که " می‌رم می‌بینمش "

بعد یادم‌ اومد که من اصفهان نیستم و این‌کار کاملا غیر ممکنه

بعدش گفتم خب اوکی زنگش می‌زنم

بعد ترش یادم‌ اومد که من قرار بود فراموشش‌کنم‌ و نباید اولین‌گزینه‌ای که به ذهنم‌ می‌زد این می‌بود .

خلاصه اش که اگر ساعت پایانی عمرم بود زنگ میزدم دونه دونه مخاطب هام و حلالیت می‌گرفتم و میگفتم از طرف من از بقیه‌ای که میشناسید هم حلالیت بگیرید .

و تعداد روزه و نماز قضا هامو در می‌اوردم میدادم خانواده .

خلاصه اش که همین .

واقعا کار خاصی نمیشه کرد عاخه /:

۲ نظر ۱۰ لایک
چه دعایی کنمت بهتر از این
که شود عاقبتت ختم به خیر

بزرگواران یه صلوات بفرستین :))

آخرین مطالب
چالش نادشیکو ۴
چالش نادشیکو ۳
چالش نادشیکو ۲
چالش نادشیکو
ساعات پایانی عمر
..
خاطرات مدرسه
حس
ضایع اس ؟
آرشیو مطالب
پیوند ها
دیزالو
پردیس یار (مترسک)
معلم ، خواهر هیتلر
پرژین و مورچه
غمی
بند باز
آسمون (۳بار)
جوراب های نشسته
جامانده
داستان کوتاه ( خانم سیاح)
بک‌گراند تکرار شونده
نقد انیمه و انیمیشن
نرگس
ریحان
کسی که نفهمیدم عشقش آسمانی بود یا زمینی !
نکات وبلاگ نویسی
درخواست رسمی
تجربیات یک عدد کنکوری 99
یک شاعر پاکستانی !
فیزیک
ابزار برنامه هفتگی وبلاگ نویسان
نیکولای آبی
تک بیتی های بی مخاطب اقا گل
وبلاگ های تازه بروز شده
نتایج رای گیری و اعلام وبلاگ های برتر
الما توکل
:) فیلم
نوشته های آقای در حال تشکیل
پیوندهای روزانه
واکنشگرایی قالب های پیش‌فرض بیان
لکه‌بری با حمیدو :)
ابزار وبلاگ بیان
از دیار حبیب
پوست و مو
روایت سیل عظیم
سندرم گاو خوش دهان
خداوند
گربه کوشولو (امید به زندگی)
اموزش برنامه نویسی
نارسیس و اخو
مناجات (...)
برای کتاب خوان ها (موراکامی)
معرفی سایت کمکی
چرا زندگی میکنید ؟
به انتظار آینده
آرشیو خوانی وبلاگ های حذف شده
خداوند عاشق
صفر تنها ( وایولتا !!! )
عشق گل گلی :)))