دیروز با بچه ها خداحافظی کردم
کتابامو ریختم تو این چرخ دستی هایی که مامانبزرگا توش سبزی و خریدای خونه رو میریزن میارن خونه ...
مژگان و محدثه رو یه نیمچه بغل کردم و اون حرف تکراری "موفق باشی" بهشون گفتم .
امروز رفتم دانشگاه اصفهان .
ازمون دادم
برگشتم.
تو راه برگشت اکثرا داشتن با دوستاشون حرف میزدن که فیزیکش فلان بود ریاضیش سخت بود و ...
یهو دیدم یکی پشت سرم داره گریه میکنه " چرا هیچ کس ناراحت نیستتت ؟ TT ریاضیش خیلی سخت بود TT "
منم برگشتم بهش گفتم " حاجی همه گند زدن ... به روشون نمیارن ، حرص نخور "
البته فکر نکنم زیاد جدی گرفته باشه حرف منو ...
خلاصه که اره . منم زیاد خوب ندادم . حالا تا نتایج بیاد . دیگه حوصله پشت موندن ندارم . امسال شد شد ، نشد یا میرم ازاد یا میرم فنی کامپیوتر میخونم .