نصف شبی جات

سخی عزیزم

یکی از کار های هرروزه ام این شده که تو ذهنم تصور کنم که میخوام بهت چی بگم

و این حرف هارو حدود 6 ساله دارم تکرار میکنم

انقدر تکرار شون کردم که یادم رفته .

مثل یه اهنگی که خیلی دوستش داری و مدام پشت سر هم پلی میکنی و بعد از مدتی دیگه خود به خود مغزت اونو ایگنور میکنه .

خیلی وقتا با خودم فکر میکنم تقصیر زندگی نسبتا بی دغدغه مه که تو توش پررنگ شدی . وقتی وبای بقیه رو میخونم که زندگی شونو لخت ریختن رو صفحه وب و از زجر ها شون میگن واقعا از خودم بدم میاد . که چقدر سطحی ام در حالی که بقیه مردم دارن با یه مشکلات عجیب غریب دست و پنجه نرم میکنن

یه شب بابام گفت " با خودم فکر میکنم یه روز تقاص این زندگی اروم میدیم" نقل به مضمون

و از اون شب این فکر افتاده تو سرم ... یعنی یه روز . یه مشکل بزرگ میاد انتقامشو از این روز ها میگیره .

 

سخی عزیزم ، از اینکه پیشفرض ذهنیم شدی بدم میاد :) متنفرم . ولی باز بهت پناه میارم . به خودت نه ، به یادت پناه میارم تا به مسائل دیگه فکر نکنم.

مثل معتادی که میکشه بلکه بره تو یه دنیای دیگه . یاد اون اهنگ مسخره میوفتم که بچه ها تو راهنمایی میخوندن " تو ... نیکوتین توی سیگارامی"

 

اومدم ته این پست با این جمله تموم کنم " به امید روزی که از ذهن و دلم پاک شده باشی " ... ولی دلم نیومد :)

۲ نظر ۶ لایک

...

 وسط درسام انقدر بهت فکر کردم که خسته شدم

رفتم و توی کانال شخصیم نوشتم :

 این 20 امین باریه که دارم واسه خودم توضیح میدم ...
ببین عزیزم . الان وقت روبرو شدن با سخی نیست . خب .
یعنی اون نباید تورو ببینه . 

 هنوزم دارم به خودم یاد اوری میکنم که فردا دوشنبه اخرین فرصتمه ... ولی نمیتونم نامرئی باشم ...

 

پ.ن : فکر کنم نزدیک 6-7 تا پست با این مضمون نوشتم . لعنت به خرداد :)

۰ نظر ۲ لایک

خرداد است دیگر .

خوابم می آید ...

نزدیک یک ساعت میخوابم .

بلند میشوم به صورتم آب میزنم .

میروم پیش مژگان ... قیافه ام داغان است .

میگوید چه شده ؟

میگویم دیگر نمیکشم .

بعد میروم کنار کتاب های کودک .

عکس های رنگارنگ . حیوانات بامزه . داستان های کوتاه .

من که خود میدانم چه شده . همه اش تقصیر دیشب است :)

می آیم از سخی مینویسم ، ناخودآگاهم تاااا صبح مدام و مدام تکرارش میکند .

یک بار به صبا گفتم بیا دیگر از عشق و عاشقی حرف نزنیم .

آخر یادم می آید نشسته بودم از سخی حرف زده بودم ، فردایش وسط یک فیلم ایرانی بیمزه تا مرزهای دیوانه شدن پیش رفتم. از آن گرداب های عجیب غریب .

 

نمیتوانم برای مژگان توضیح بدهم . 

به سرم میزند از او بپرسم چگونه میتوان تغییر قیافه داد ؟

با خودم فکر میکنم اگر موهایم را توی صورتم بریزم شاید کمی فرق کنم ؟ یا مثلا ماسک و عینک دودی ؟ (از 20 کیلو متری زار میزند)

۰ نظر ۱ لایک

...

تو مثل خوره میمونی سخی .

هر روز بزرگ تر میشی .

 

اون مثال گیاه و اینا رو نزدم . چون گیاه باغبونی میخواد ...

لعنت بهت که حتی الانم که دارم مینویسم به این فکر میکنم که نکنه خودم باغبونیت کردم و واقعا باید مثال گیاهو واست بزنم ؟؟؟

لعنت به من سخی .

۸ نظر ۴ لایک
چه دعایی کنمت بهتر از این
که شود عاقبتت ختم به خیر

بزرگواران یه صلوات بفرستین :))

آخرین مطالب
نمایش خانگی
چالش نادشیکو ۴
چالش نادشیکو ۳
چالش نادشیکو ۲
چالش نادشیکو
ساعات پایانی عمر
..
خاطرات مدرسه
حس
آرشیو مطالب
پیوند ها
دیزالو
پردیس یار (مترسک)
معلم ، خواهر هیتلر
پرژین و مورچه
غمی
بند باز
آسمون (۳بار)
جوراب های نشسته
جامانده
داستان کوتاه ( خانم سیاح)
بک‌گراند تکرار شونده
نقد انیمه و انیمیشن
نرگس
ریحان
کسی که نفهمیدم عشقش آسمانی بود یا زمینی !
نکات وبلاگ نویسی
درخواست رسمی
تجربیات یک عدد کنکوری 99
یک شاعر پاکستانی !
فیزیک
ابزار برنامه هفتگی وبلاگ نویسان
نیکولای آبی
تک بیتی های بی مخاطب اقا گل
وبلاگ های تازه بروز شده
نتایج رای گیری و اعلام وبلاگ های برتر
الما توکل
:) فیلم
نوشته های آقای در حال تشکیل
پیوندهای روزانه
واکنشگرایی قالب های پیش‌فرض بیان
لکه‌بری با حمیدو :)
ابزار وبلاگ بیان
از دیار حبیب
پوست و مو
روایت سیل عظیم
سندرم گاو خوش دهان
خداوند
گربه کوشولو (امید به زندگی)
اموزش برنامه نویسی
نارسیس و اخو
مناجات (...)
برای کتاب خوان ها (موراکامی)
معرفی سایت کمکی
چرا زندگی میکنید ؟
به انتظار آینده
آرشیو خوانی وبلاگ های حذف شده
خداوند عاشق
صفر تنها ( وایولتا !!! )
عشق گل گلی :)))