سخی عزیزم
یکی از کار های هرروزه ام این شده که تو ذهنم تصور کنم که میخوام بهت چی بگم
و این حرف هارو حدود 6 ساله دارم تکرار میکنم
انقدر تکرار شون کردم که یادم رفته .
مثل یه اهنگی که خیلی دوستش داری و مدام پشت سر هم پلی میکنی و بعد از مدتی دیگه خود به خود مغزت اونو ایگنور میکنه .
خیلی وقتا با خودم فکر میکنم تقصیر زندگی نسبتا بی دغدغه مه که تو توش پررنگ شدی . وقتی وبای بقیه رو میخونم که زندگی شونو لخت ریختن رو صفحه وب و از زجر ها شون میگن واقعا از خودم بدم میاد . که چقدر سطحی ام در حالی که بقیه مردم دارن با یه مشکلات عجیب غریب دست و پنجه نرم میکنن
یه شب بابام گفت " با خودم فکر میکنم یه روز تقاص این زندگی اروم میدیم" نقل به مضمون
و از اون شب این فکر افتاده تو سرم ... یعنی یه روز . یه مشکل بزرگ میاد انتقامشو از این روز ها میگیره .
سخی عزیزم ، از اینکه پیشفرض ذهنیم شدی بدم میاد :) متنفرم . ولی باز بهت پناه میارم . به خودت نه ، به یادت پناه میارم تا به مسائل دیگه فکر نکنم.
مثل معتادی که میکشه بلکه بره تو یه دنیای دیگه . یاد اون اهنگ مسخره میوفتم که بچه ها تو راهنمایی میخوندن " تو ... نیکوتین توی سیگارامی"
اومدم ته این پست با این جمله تموم کنم " به امید روزی که از ذهن و دلم پاک شده باشی " ... ولی دلم نیومد :)