من وقتایی که دارم تو ذهنم حرف میزنم ...
اگه صاد باشه ، دارم تمامی ابعاد روح و روانم و براش تشریح میکنم ...
مثلا دارم میگم حالم خوبه ، بده ، الان فلان مشکل رو مغزم سنگینی میکنه
الان بهمان درگیری برام پیش اومده
حتی براش از سخی تعریف میکنم
از همه چی...
صادِ توی ذهن من ، یه مشاور و شنونده بسیار خوبه ...
اما وقتی دارم با سخی حرف میزنم...من فقط جلوی اون میتونم آب شم ...ذوب شم .
و بهش بگم چقدر دوستش دارم ، چقدر همیشه تو ذهنمه
همیشه دارم براش این قضیه رو توضیح میدم ... همین حرفارو بهش میزنم .
تو واقعیت درکی که صاد از احساساتی مثل دوست داشتن و عشق داره رو سخی نداره . متاسفانه نمیتونم کاریش کنم. نمیتونم حرفامو به سخی بزنم . نمیتونم . فقط میتونم نگاهش کنم و ذوب شم . مثل یه آدم برفی .
بعدا نوشت : از خواب که بیدار شدم دلتنگت بودم سخی .