۴ صبح

+تو برای کی حاضری چهارِ صبح بیدار شی؟

_ هیچ‌کس… یعنی چرا؛ فقط یک نفر.

+خب پس می‌تونی فلانی رو درک کنی.

_ نه ، اون کسی که می‌گم… چون خیلییی دوستش دارم.

اولین بار بود این جمله را با صدای بلند می‌گفتم. شاید هم نه. فقط می‌دانم لحظه عجیبی بود. انگار داشتم یک جمله کاملاً معمولی را تلفظ می‌کردم. انگار داشتم از روتین زندگی‌ام می‌گفتم . آری من فلانی را خیلی دوست می‌دارم. حاضرم برای او ۴ صبح بیدار شوم ، نه فقط برای اینکه او درخواستی داشته باشد و من انجام دهم -که اگر داشت با سر می‌رفتم- حتی برای اینکه بروم ببینمش و او مرا نبیند.

۱۲ نظر ۸ لایک

دلی

بچه‌ها خیلی جدی الان پازل هارو کنارهم گذاشتم و به یه فکتی رسیدم

من نابینا هارو دوست دارم . 

شاید بگید وا این چه فکتیه ؟

خب بشینید تا براتون تعریف کنم ...

بچه‌های گلم اولین کراش من کی بود ؟

درسته ، بابای جومونگ ! خود جومونگ نه ها ، باباش !

من دختری ۴-۵ ساله بیشتر نبودم و حتی نمیدونستم معنی کراش چیه ولی از اوشون خیلی خوشم میومد .

به خاطر قیافه‌اش ؟ خیر .

چون نابینا بود و توانایی های برگ ریزونی داشت .

توی بازیا همه جومونگ و تسو بودن ، من ژنرال هموسو ... اصلا عشق می‌کردم شنل (چادر مامان) بندازم رو دوشم و بگم من ژنرال هموسو ام .

بعد چند وقت پیشا فهمیدم که خودمو همیشه بدون چشم نقاشی کشیدم یا پروفایل هایی می‌ذاشتم که توشون چشم هام بسته‌ان (مثل تصویر گوشه وبلاگ)

حتی یه سری کراش های انیمه‌ایم هم کارکتر های خفن نابینا بود در صورتی که مثلا همه روی گوجو کراش میزدن با اون چشمای شهلای آبی رنگش.

شاید همه‌ی اینا یعنی از بچگی جذب قهرمان‌‌هایی می‌شدم که در ظاهر محدودیت دارن ولی درونشون پر از قدرت و بینشه. هنوزم کاراکترهایی که بدون دیدن ، عمیق‌تر می‌فهمن، بیشتر از همه به دلم می‌شینن.

شاید واسه همینه که همیشه میخواستم طرف مقابلم از "دل" منو بفهمه و با چشمِ دل منو ببینه . بدون کلام‌ . که خب نشد . چون دنیای واقعی با انیمه و فیلم فرق می‌کنه .

۶ نظر ۱۴ لایک

سخی که بود و چه کرد ؟ (۲ نمره)

سلام دوستان .

اگر مایلید خصوصی پیام بدین

 (و اگر رمز رو ندادم ناراحت نشید 😭)

 

دانلود فایل کلیک

۶ نظر ۵ لایک

موشی موش ؟

دارم چمدونمو جمع میکنم . دوتا لباس راه راه می‌بینم و هربار چک می‌کنم ببینم کدومشون سورمه‌ایه . ولی هیچ کدوم نبودن .

یه بار بهش گفتم یه یادگاری بهم بده ، هرچی که باشه مهم نیست . هی می‌پرسید "چی مثلا ؟" و من میگفتم "واقعا فرقی نمی‌کنه .هرچی ."

آخرش برای اینکه ایده در دسترسی داده باشم گفتم "خودکار هم باشه اوکیه ."

دلش نیومد . گفتش " خودکار که نمی‌شه ، یه روز دیگه بیا تا بهت یه یادگاری بدم ."

من واقعا ناراحت شدم :))))

یک سال بعدش به عنوان سوغات برام یه لباس آورد . راه راه و سورمه‌ای بود .

 من به عنوان یادگاری نگهش داشتم . حتی دست به اتیکتش هم نزدم . هر وقت می‌دیدمش دلم می‌ریخت پایین .

چند سال نگهش داشتم . اما بالاخره یه روز تصمیم گرفتم بپوشمش . به نشانه فراموشی بپوشمش . همون روزایی که موهامو  قیچی کرده بودم . ولی حالا هر لباس راه راهی می‌بینم یادش میوفتم . فرای چه موشی ؟ :)

۳ نظر ۹ لایک

های 👋

سلام

این از اون نوشته های نصف شبی‌ه و خب می‌دونین که نوشته ساعت ۳:۳۵ صبح چه شکلیه :)


 

_ فکر کن نیستش . شهر دیگه‌اس . چی کار میکنی ؟

+خب زنگش میزنم !

_ فکر کن نمیتونی زنگش بزنی 

+ ایرادی نداره

با خودم فکر کردم که همین الانشم زیاد بهش زنگ نمی‌زنم 

_ می‌دونی چیه ، اون فقط توی ذهنته . حتی اگر مرده بود هم برات مهم نبود‌. چون تو یه نسخه ازش توی ذهنت داشتی .

+ نه

من به حالت شوک زده نگاهش می‌کردم‌ ولی تو ذهنم چیزای دیگه‌ای می‌گذشت . مثلا اینکه اگر مرده باشه راحت تر میتونم باهاش صحبت کنم ؟

بله . این ذهن منه . که هر راهی پیدا می‌کنه تا باهاش حرف بزنه ولی هیچ وقت حرفاشو نمی‌زنه . هاها .

 

پ.ن : وقتی نگاهش میکنم به طرز عجیبی نمیتونم چهره شو ببینم . مغزم خود به خود پاکش  می‌کنه؟ فقط می‌شنومش ولی باز هم توجهی نمیکنم چی می‌گه .

 

پ.ن ۲ : خیلی واضح مینویسم‌ و دوست ندارم . دوست داشتم می‌تونستم در لایه‌ای از ابهام بنویسم . یا یه عالمه آرایه ادبی و کنایه به کار ببرم . طوری که خواننده حسش کنه ولی نفهمه دقیقا چی شده  :))) یا مثلا اینا دیالوگ های فرضی یه داستان فرضی باشن .

۲ نظر ۶ لایک

انتخاب رشته کنکور

چقدر حواشی کنار کنکور سمی هستن .

واقعا انتخاب رشته چیز پیچیده و هولناک و سختی نیست .

همه چیز خیلی واضح نوشته شده .

فقط تو باید بدونی کدوم رشته رو دوست داری و کدومارو نه .

اصلا هم کار نداشته باشی حالا شانس قبولی فلان رشته بیشتره پس باید بالاتر باشه ، شانس فلان رشته کمتره باید پایین تر باشه . باید واقعا بر اساس علاقه و انتخاب خودت بچینی .

مگه کلا بیخیال دو عالم باشی پول بدی دست یکی برات ۱۵۰ تا انتخابت رو بر اساس آمار و احتمال بچینه . بعدش رفتی دانشگاه کاسه چه کنم دست بگیری که اینجا کجاس ؟ این چه رشته ایه ؟ من اصلا اینجا چی کار میکنم ؟

انقدر این فضا سمیه که حد نداره .  طرف واضح می‌گه شما مشاورا باید دانش‌آموزا رو بترسونین و امید بدین . بگین اگه اشتباه کنه به فنا می‌ره و اگه انتخابو بده دست شما یهو معجزه می‌شه و با رتبه اندازه کد ملیش میتونه رشته تاپ بیاره 😐

۹ نظر ۸ لایک

توصیه به سیسی های عزیز

دوستان هرجا حس کردین دارین مورد تعرض یه کثافت قرار می‌گیرین ، سریعا صداتونو بندازین رو سرتون فحشش بدین و آبرو نداشته شو ببرین .

سکوت و اینا فایده نداره (اصلا فکر نکنین سکوت بهترین واکنشه ، یا مثلا آبرو خودتون می‌ره . اینارو بریزین دور ) اگه واکنشی نداشته باشین طرف یا ادامه می‌ده یا دفعه بعدی با خیال راحت تر می‌ره سراغ نفر بعدی .

 

پ.ن : خودم‌ در جا دچار یخ زدگی می‌شم . نهایت بتونم فرار کنم. موتسفانه .

۶ نظر ۱۳ لایک

سفر

جوان ۲۱ ساله از لتونی از من می‌پرسد " کدوم کشور هارو دیدی ؟"

و من این طوری ام که کشور ها ؟؟؟ ریلی ؟؟؟

گفتم ندیدم تاحالا

با تعجب میگه خب کدوم شهر هارو دیدی ؟

هاها .

بعد من سوال رو از خودش میپرسم که چه کشورایی رو دیدی ؟

برام لیست می‌کنه و حتی انقدر زیاده که دقیق یادش نمیاد 🫠

واقعا سفر به کشور های دیگه برام غیر قابل دسترسه . فعلا . ولی سفر رو دوست دارم .

 

پست مرتبط کلیک

۱۲ نظر ۶ لایک

هدف

وارد وویس روم شدم .

فقط من بودم با یک آقای حدود ۶۰ ساله ایرانی که از حدود ۴۰ سال پیش در ژاپن زندگی می‌کرد .

موضوع وویس روم چه بود ؟ " هدف زندگی "

با همان تاپیک قلاب را انداخته بود. من هم صید شدم .

نشستم ببینم چه می‌گوید

فن بیان ؟ عالی

طنز وسط سخنرانی ؟ درجه یک

از همان اول که شروع کرد گفتم او سخنرانی چیزی هست حتما .

از یک خاطره شروع کرد . خاطره بچگی اش .

گفت که همیشه در ذهنش سوال بوده " چرا زندگی میکنیم ؟ "

و یک نفر به او گفته شب قبل از خواب از خالق  بپرس "ای خالق تو کی هستی ؟ "

سرتان را درد نیاوردم . داستان تعریف می‌کرد . و خلاصه‌اش این بود که خالق خیلی مهربان است و حتما اویی که چشم و گوش و زبان داده خودش هم میتواند بشنود و سخن بگوید .

و آخرش گفت :" وقتی خالق رو پیدا کنی هدف هم پیدا می‌شه "

من نوشتم :" یعنی آخرش منتظر بشینم هدف خودش پیدا بشه ؟ "

که دوباره تکرار کرد خالق خودش هدف رو نشون می‌ده . اول باید باهاش آشتی کنی .

من هم برای حسن ختام و از قصد نوشتم :" ممنونم ، روز خوبی در پیش داشته باشید ان‌شالله "

 

پ.ن : جالب واقعا . فکر کن فردی صبح قبل از اینکه برود سر کار وظیفه خودش می‌دانسته برود و حتی شده گوش یک نفر را به کار بگیرد و تبلیغ کند . و انقدر خوب حرف می‌زد که شخصا مشتاق شدم 😂

۶ نظر ۴ لایک

از آن دوران سرد

یکی دو هفته مانده بود تا کنکور؛ نه آن‌قدر نزدیک که بشود نفس راحتی کشید و نه آن‌قدر دور که بشود از آن فرار کرد.

شب است. ساعت دو یا سه‌.
خانه تاریک است و در سکوت غلیظی فرو رفته . کسی نیست .
صدای موبایلم را بالا برده‌ام .
دلم می‌خواهد کسی فریاد بزند، به جای من.

طاهر قریشی می‌خواند :
«شازده کوچولو، اومدی چرا؟ فکر کردی دنیا همرنگته؟»

و من در دلِ تاریکی می‌چرخم...
نه از روی شادی، از سر بی‌تابی.
مثل یک بالرین؟ البته که نه...
شما فرض کنید بالرین مناطق محروم .

و بعد ایهام می‌خواند:
«همش درد و همش درده ، همه جا یخ‌زده سرده»
و من با او تکرار می‌کنم .
دور خودم می‌چرخم و با هر چرخ ، افکارم را پرت می‌کنم، اما مثل بومرنگ برمی‌گردند و محکم‌تر می‌خورند توی صورتم.

فکر می‌کنم در آن لحظه دنیایم تاریک است. نه به تاریکی آهنگ ایهام ، یک امید به آینده‌ی کوچکی آن گوشه سوسو می‌زند .

و بعد معین میخواند :
«رفت یه جای دور، یه جای دور...
ولی دیدش آسمون، تو همه‌جا آبی بود.»
آری... او دور بود. خیلی دور.
آن‌قدر دور که حتی خیال هم جرأت نمی‌کرد دنبالش برود.

می‌چرخم...
می‌چرخم...
می‌چرخم و با ترانه‌ها یکی می‌شوم.
بالاخره خسته می‌شوم و به آغوش خواب پناه می‌برم .

فردا صبح می‌شود و من مثل یک سرباز خسته دوباره می‌نشینم پشت کتاب‌ها.  

 

پ.ن : نزدیک کنکور هستیم و طاهر قریشی من را یاد این خاطره انداخت . شب عجیبی بود .

پ.ن ۲ : شازده کوچولو مرا یاد خانم صاد می‌اندازد ، ایهام ، درد آن روز ها و معین ، سخی .

۶ نظر ۵ لایک

خوبی ؟

پیام داده بود :  سلام خوبی ؟

خب طبق معمول منتظر بودم بعد از احوال پرسی کار مد نظرش را بگوید . بعد از چند پیام پرسیدم : تو چه خبر ؟ چی شده ؟

که گفت فقط برای جنگ و حملات به اصفهان پیام داده تا احوال بپرسد .

حقیقتا از خودم خجالت کشیدم که فکر کردم احوال‌پرسی اش صرفا مقدمه است . و خوش‌حال شدم که واقعی بود .

از تعارف‌های الکی بدم می‌آید اما مجبورم این کار را بکنم، چون اگر نپرسم، می‌گویند "چقدر بی‌ادب بود"

مثلا وقتی به یک ترم بالایی که به زور می‌بینمش و صرفا چون نماینده‌است  و کارش دارم پیام می‌دهم ، حال او برایم اهمیت خاصی ندارد که بپرسم "خوبی ؟" اصلا به کتف چپم که خوبی یا بدی . متقابلا بدم می‌آید اگر کسی که با من کار دارد، برای مقدمه‌چینی احوال بپرسد. ترجیح می‌دهم مستقیم بگوید چه می‌خواهد.

ولی خب این تعارفات در فرهنگ جا افتاده و چون‌ مجبوریم از آن استفاده می‌کنیم.

البته اغلب با "سلام وقتتون بخیر" کار را یکسره می‌کنم 🚶‍♀️

۸ نظر ۱۱ لایک

🔥❌

آتش بس ، واگعیه یا کیکه ؟

۵ نظر ۹ لایک

خیال خام

به عکس‌هایش نگاه می‌کنم

چهره‌اش آشناست ولی نمی‌شناسم .

بیشتر و بیشتر نگاه می‌کنم . واو ! صورتش گرد است .

بعد از این همه سال چهره‌اش برایم ناآشنا می‌زند . متوجه جزئیات جدیدی می‌شوم که انگار ندیده بودم .

نمی‌دانم درک می‌کنید یا خیر ولی چهره آدم‌ها در ذهن من خیلی خیلی محو و کُلی است برای همین اکثر آدم هارا شبیه یکدیگر می‌بینم . به نظر آشنا می‌آیند ولی نمی‌شناسمشان.

سخی ... انگار انتظار داشتم او برایم تافته جدا بافته باشد ولی در تمام مدت چهره‌اش محو بود . حتی وقتی روبرویم ایستاده بود .

باز به عکس نگاه می‌کنم . پاشنه کفشش را روی زمین گذاشته و پنجه اش از زمین فاصله دارد . یکهو مغزم جرقه می‌زند . تمام خاطرات ۸ سال پیش دسته‌بندی شده از جلوی چشمانم میگذرند . یادم می‌افتد که این عادتش است .

حقیقتا حافظه بی‌خودی دارم . آخر کیست که عادات رفتاری مردم را از بَر باشد ولی چهره‌شان را نه ؟

وقتی بچه‌ها درخوابگاه راه می‌روند از پشت سر می‌توانم حدس بزنم کیست . چون که دمپایی یا لباس یا پوزیشن ایستادن‌ و راه رفتن فرد در ذهنم حک شده ولی وقتی خود آن شخص را از روبرو می‌بینم باید دقایقی زل بزنم تا مغزم لود شود . مثلا دیروز یک نفر از کنارم در خیابان گذشت . مثل بز نگاهش می‌کردم چون نمی‌دانستم خانم صاد است یا نه .حتی الان هم نمی‌دانم خودش بود یا نه ، با اینکه دقیقا از یک متری‌ام رد شد .

خلاصه دارم بهانه می‌آورم . من چهره سخی را فراموش کرده‌ام . واین ثابت می‌کند که او یک فرد خیالی است که دارد در ذهنم قدم می‌زند و روحم را خراش می‌دهد .

۰ نظر ۴ لایک

مکالمات

+چی کار می‌کنی ؟

_بی‌کار بی‌عار

+شغلت چیه ؟

_شغل شریف دانشجویی . انقدر سخته . 

+آره خیلی سخته ، خسته نباشی

۲ نظر ۸ لایک

استاکر بازی امشب

نمیدانم در واتساپ یا کجا اطلاع‌رسانی می‌کرده‌اند که من دسترسی نداشتم .

بعد از  سرچ های متناوب در گوگل بالاخره امشب با یک سایت جدید مواجه شدم. آخرین بروز رسانی اش ۳۰ خرداد بود .

بهره من از سایت تنها ۲ عکس بود . طبق معمول در عکس‌ها می‌خندد. خوش‌خنده است . دلم برایش رفت . برای بار هزارم.

۶ نظر ۱۱ لایک
بعدی
۱ ۲ ۳ . . . ۶ ۷ ۸
چه دعایی کنمت بهتر از این
که شود عاقبتت ختم به خیر

بزرگواران یه صلوات بفرستین :))

آخرین مطالب
۴ صبح
دلی
سخی که بود و چه کرد ؟ (۲ نمره)
موشی موش ؟
های 👋
انتخاب رشته کنکور
توصیه به سیسی های عزیز
سفر
هدف
از آن دوران سرد
آرشیو مطالب
پیوند ها
دیزالو
پردیس یار (مترسک)
معلم ، خواهر هیتلر
پرژین و مورچه
غمی
بند باز
آسمون (۳بار)
جوراب های نشسته
جامانده
داستان کوتاه ( خانم سیاح)
بک‌گراند تکرار شونده
نقد انیمه و انیمیشن
نرگس
ریحان
کسی که نفهمیدم عشقش آسمانی بود یا زمینی !
نکات وبلاگ نویسی
درخواست رسمی
تجربیات یک عدد کنکوری 99
یک شاعر پاکستانی !
فیزیک
ابزار برنامه هفتگی وبلاگ نویسان
نیکولای آبی
تک بیتی های بی مخاطب اقا گل
وبلاگ های تازه بروز شده
نتایج رای گیری و اعلام وبلاگ های برتر
الما توکل
:) فیلم
نوشته های آقای در حال تشکیل
پیوندهای روزانه
واکنشگرایی قالب های پیش‌فرض بیان
لکه‌بری با حمیدو :)
ابزار وبلاگ بیان
از دیار حبیب
پوست و مو
روایت سیل عظیم
سندرم گاو خوش دهان
خداوند
گربه کوشولو (امید به زندگی)
اموزش برنامه نویسی
نارسیس و اخو
مناجات (...)
برای کتاب خوان ها (موراکامی)
معرفی سایت کمکی
چرا زندگی میکنید ؟
به انتظار آینده
آرشیو خوانی وبلاگ های حذف شده
خداوند عاشق
صفر تنها ( وایولتا !!! )
عشق گل گلی :)))